طمع در محبت
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ چهل و دوم، 19 رجب 1435) به تبیین موضوع « طمع در محبت» میپردازیم.
گفتیم ائمه(علیهمالسلام) جایگاه خاصی در خلقت دارند و هیچ حدّ و حجابی نگرفتهاند. آنان محبوبین هستیاند. انسانها سه دستهاند: محبوبین، محبّین و دنیاطلبان. گروه سوم کسانیاند که اصلاً کاری به دین و ایمان ندارند. اما دینداران به دو گروه محبّ و محبوب تقسیم میشوند. محبوبین، اهل جذبهاند و بلاکش؛ اما محبّین، اهل مجاهدهاند و بارکش. آنان ثقل و حجابی ندارند و تلاشی برای رفع وجهالخلقی نمیکنند؛ اما اینان لابد از تلاش، توبه، طی منازل، قضای مافات و جبران گذشتهاند. هیچ پیامبر یا امامی برای پیامبر یا امام شدن، مجاهده نکرده؛ اما همواره در سختترین ابتلاها بوده است.
محبوبین با عشق، تمام بلاها را به جان میخرند؛ اما کار محبّین، هم در علم و هم در عمل، بسیار سخت است و در انتها هم معلوم نیست به مقصد برسند یا نرسند. به همین خاطر است که طبق روایت پیشگفته، یکی از ویژگیهای اسعدالناس، "أخْلَصَ حُبَّنَا" است. یعنی محب بودن به تنهایی برای سعادتمندترین شدن، کافی نیست. اما محبوب شدن نیز موهبت خاص حقّ است و همه محبوب نیستند. پس محبّین باید تحت تربیت محبوبی قرار گیرند؛ وگرنه هرچند مدتی در مسیر سعادت باشند، در ابتلاهای گوناگون رد میشوند؛ مانند طلحه و زبیر!
چون محب، بار میکشد و تا به بلا میرسد، نمیتواند و متوقف میشود. اما محبوب از آغاز در کورههای بلا پرورش یافته است و میتواند دست محب را بگیرد و او را آرام کند. محب پیوسته در خطر مغضوب و ضالّ است؛ محبوب است که او را از افراط و تفریط نجات میدهد، چون در صراط است. او محب را از افتادن نگه میدارد و اگر هم افتاد، بلندش میکند. همهی ما محبّیم؛ اما معلوم نیست بتوانیم حبّ خود را خالص کنیم و اسعد شویم؛ در حالی که آخرالزمان پر از فتنه و بلاست و در این زمان اگر دست به محبوبی ندهیم و حبّ خود را خالص نکنیم، نمیتوانیم از فتنهها نجات یابیم.
بنابراین باید حبّ و عشق را از هر غیریتی پاک و خالص کنیم؛ "أخْلَصَ حُبَّنَا". عشق در ماده و ناسوت، معنا نمیشود و متعلق به عوالم برتر است. پس اگر به چیزی یا شخصی به لحاظ ناسوتی دل ببندیم، شهوت و خودخواهی است، نه عشق؛ که به محض مردن، رشتهی آن گسسته میشود. اما اگر آن را به ولایت پیوند زنیم، در آخرت هم با ماست.
در عشق پاک، هیچ طمعی نیست؛ لذا محبوبین هرگز طمع ندارند، نه از معشوق، نه از خود و نه از غیر. اما محبّین، طمع دارند و همین طمع نمیگذارد پیش روند؛ چون توقع، سوءظن، قیاس، حسد و بغض میآورد. در حالی که اگر طمع را به کلی کنار بگذارند و معشوق را برای خودش، نه دادههایش دوست بدارند، عشقشان شفاف میشود و هرچه را سدّ راه معشوق باشد، فانی میکند.
کسی که خود را کنار زد، فقط محبوب را میبیند و نه حسرت چیزی را میخورد، نه از کسی گلایه و توقع دارد؛ چون فقط برای خدا کار میکند و هیچ شک و شرطی در این راه ندارد. او همه را دوست دارد، چون با خدا که صاحب همه است، رفیق است. محبوب هرگز کم نمیآورد و نمیبُرد. او در هر شرایطی به خدا عشق میورزد، بی آنکه طمعی داشته باشد. اما تضمینی نیست که محب در هر شرایطی، به عشق خود پایبند بماند و دلسرد نشود. ممکن است در فراز و فرودهای ابتلا گلایه کند و عشقش را به طمع بیالاید.
طمع در محبت، مثل سنگی است که در مسیر آب قرار میگیرد و نه تنها نمیگذارد آب جاری شود، بلکه خار و خاشاک را جمع میکند. آب محبت را موهبتی در دل ما ریختهاند، بی آنکه مجاهدهای برای آن کرده باشیم؛ ولی ما مدام در مسیرش سنگ طمع انداختهایم و نگذاشتهایم جاری شود. برای اینکه آن را خالص کنیم، باید در سه منزل، قطع طمع کنیم: از غیر، از خود و از حقتعالی.
انسان سه رتبهی کلی دارد: نفس، قلب و روح؛ و در هر مرتبه باید طمع را ببرد.
نفس، نازلترین حالت انسان است که محسوسات و متخیّلات را مییابد. خاصیت نفس، لذت بردن از ماده است و توجه به آن، گاه به امّارگی میکشاند و گاه به لوّامگی. کسی که در رتبهی نفس متوقف شده، همه چیز را برای حظّ نفس میخواهد و فقط خود و خانوادهی خود را میبیند. حتی اگر هم اهل عبادت باشد، به لذت نفس و طمع پاداش دنیوی و اخروی است و چون وجودش را در دنیا محدود کرده و بسط نداده، به درجات عالی نمیرسد.
طمع بریدن در این مرحله، با فهم و معرفت و مجاهده است و اینکه لذایذ را از حیطهی طبع و ماده، به قلب بکشاند تا دل بیدار شود و دنبال لذتهای برتر بگردد. وگرنه تا به قلب نرسد، طعم عشق را نمیچشد؛ چون مقام انسانی از قلب شروع میشود. وقتی دل تکان خورد، عشق هم جوانه میزند. در این مرحله، حظّ نفسانی کنار میرود و انسان، اوج و حضیض قلب را مییابد؛ چون قلب میفهمد که به جای دیگری تعلق دارد و طعم وصل و هجر را میچشد.
وای به حال آنکه اینجا طمع را برندارد و محبتش را خالص نکند؛ مثلاً خوبی کند، برای اینکه خوبی ببیند! این گونه طمعها برای نفس طبیعی است؛ اما برای قلب و روحی که محبت ائمه(علیهمالسلام) در آن است، بیماری و آزاردهنده است.
انسان در این مرحله باید نه از محبوب، چیزی بخواهد و نه از خود و غیر؛ بلکه اصلاً نمیتواند بخواهد. آنکه طمع را در این دو مرحله کنار زد، روحش فعال میشود. آن گاه فقط حق را میبیند و فقط ارادهی حق از او ظهور مییابد. به همه چیز، نظر رحمت میکند و به هیچ چیز، بخل ندارد. رسیدن به مقام روح، موهبت تامّی است که باید از جانب خدا صادر شود. لذا بسیار سنگین است و طمع داشتن در این رتبه یعنی شخصی و خصوصی کردن عشق، ضرر بینهایت است.
نظرات کاربران